دوستان و علاقهمندانی با نظر به مقالۀ «چهاربعدگرایی و متافیزیک صدرایی» یا فصل نهم کتاب مبانی فلسفی مکانیک کوانتوم، در خصوص ارتباط چهاربعدگرایی با فیزیک سؤال میکنند. دربارۀ چهاربعدگرایی به لحاظ صرفاً متافیزیکی و همچنین در ارتباط با نظریههای فیزیکی مطالب به انگلیسی فراوان است. در عین حال به گمانم مقالۀ بالاشف با عنوانِ «اشیاء نسبیتی» در این زمینه نقطۀ شروع خوبی باشد. همچنین علاقهمندان برای اشراف و آشنایی کلّی با ادبیات کلّی این بحث خوب است مدخل «اجزاء زمانی» دانشنامۀ استنفورد، خصوصاً بخش «نسبیت خاص و اجزاء زمانیِ» آن را نگاهی کنند. منابع مورد ارجاع در این مدخلِ دانشنامهای میتواند راهنمایِ خوبی برای مطالعاتِ آتی باشد. تقریر استاد عبودیت در کتاب درآمدی بر فلسفۀ اسلامی نیز این مؤلفه از اندیشۀ صدرایی را به زبانی شیوا توضیح داده است.
کتاب «زمان و شانس» کتابی است در باب مباحث فلسفی بحث پیکان زمان--اثر دیوید آلبرت
کتاب «زمان و شانس» کتابی است در باب مباحث فلسفی بحث پیکان زمان. مانند دیگر آثار دیوید آلبرت کتابی است کم حجم که باید با دقت و کلمه به کلمه و با تأمل خواند؛ حتی برخی قسمتها را باید چند بار خواند. کتاب بی طرف نیست و آلبرت در عین اینکه مطالب را با بیانی ساده بیان میکند، آرام آرام تز فلسفی خود را پیش میبَرد و جا میاندازد. به نظرم تعبیر دیوید والاس از این کتاب در معرفی آن به عنوان یکی از منابع درسی فلسفۀ مکانیک آماری کاملاً بهجا و درست باشد:
1. فلسفههایی که به نحوی موجب تنزّل نقدپذیری یا مسئولیتپذیری اخلاقی شوند زمینۀ فلسفی مناسبی برای مواجهه با تصمیمها فراهم نمیکنند. این فلسفهها با تأکید بر نقش ارزشها و نسبی بودن آنها به این نتیجه میرسند که تصمیمگیری عقلانی ممکن نیست و تصمیمها در نهایت به «تصمیم جمعی» یا «خوشآمد شخصی» ما بازمیگردد. این فلسفهها دوگانگی ارزشها و واقعیات را در نظر نمیگیرند؛ این نکته را سهواً یا عمداً در نظر نمیگیرند که ارزشها و معیارها اگر حاصل تصمیمهای جمعی و خوشآمدهای شخصی باشد، در زمرۀ «واقعیات» است که میتوان و باید قبل از پذیرش مستقلاً توسط ما مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد و مسئولیت اخلاقی چنین حکم میکند که پذیرش آنها را به اعتبار پذیرش جمع یا مراجع قوم و قبیله، یا اموری الوهی مستظهر نکنیم و مسئولیت بررسی و انتخاب آنها را به عهده بگیریم. نفوذ فلسفههای قبیله ای در فلسفۀ تکنولوژی تبعات نامطلوبی خصوصاً در حیطۀ تکنولوژیهای اجتماعی دارد--تکنولوژیهایی که بهصورت نهادها دستاندرکار حکومت و قانونگذاری و سیاستگذاریهای علمی و عمومی هستند.
2. در فلسفههای قبیلهای «تصمیم» همیشه مقید و محدود به «تصمیم جمع» یا «مراجع و امور الوهی» نیست؛ در قبیله «قهرمان» و «ابرانسان» هم وجود دارد و ابر انسان یا انسان قهرمان چنین تصمیمهایی را، برخلاف مردم زبون و ترسو و عادی، بهصورت «جهشی در تاریکی» میگیرد! این تصمیمها فاقد عنصری عقلانی است و نیازمند نوعی «جسارت وجودی و روحی» در فرد «برگزیده و قهرمان» است! این تعابیر هر چند با ادبیات فاخر و رومانتیک و ظاهراً جذاب بیان شود، سرشار از عناصر غیرعقلانی و قبیلهای است که زمینۀ نقدپذیری و تأمل عقلانی را نابود میکند. تفاوتِ تصمیم در رویکرد عقلانیت نقاد با تصمیمهای کورِ «جهش در تاریکی» این است که در اوّلی تصمیمها موقت است و تنها یک تصمیم است که شاید برای همیشه ما را از چارچوب عقلانیت خارج میکند – یعنی تصمیم به انتخاب رویکرد غیرعقلانی و خروج از رویکرد عقلانی.
نفوذ فلسفه های قبیله ای در فلسفۀ تکنولوژی تبعات نامطلوبی خصوصاً در حیطۀ تکنولوژیهای اجتماعی دارد--تکنولوژیهایی که بهصورت نهادها دستاندرکار حکومت و قانونگذاری و سیاستگذاریهای علمی و عمومی هستند.
What is the epistemological status of the laws of logic? What sort of arguments are appropriate for criticising purported principles of logic? In his seminal paper "Two Dogmas of Empiricism," the logician and philosopher W. V. Quine argued that all beliefs are in principle subject to revision in the face of empirical data, including the so-called analytic propositions. Thus the laws of logic, being paradigmatic cases of analytic propositions, are not immune to revision.
To justify this claim he cited the so-called paradoxes of quantum mechanics. Birkhoff and von Neumann proposed to resolve those paradoxes by abandoning the principle of distributivity, thus substituting their quantum logic for classical logic.
Quine did not at first seriously pursue this argument, providing no sustained argument for the claim in that paper. In Philosophy of Logic (the chapter titled "Deviant Logics"), Quine rejects the idea that classical logic should be revised in response to the paradoxes, being concerned with "a serious loss of simplicity", and "the handicap of having to think within a deviant logic". Quine, though, stood by his claim that logic is in principle not immune to revision.
—- from wikipedia
"هگل موجب شد در دانشگاهها سنتی به وجود آید که موضوع را به شیوۀ هگل بیان کنند.
افرادی که چنین آموزش دیدهاند نه تنها حق خود، بلکه وظیفۀ خود میدانند که اینگونه حرف بزنند و چیز بنویسند، زیرا آن را از استادان خود یاد گرفتهاند. اما این نوع بیان، یعنی بیان پیچیده و سخت اما بسیار مؤثر و نافذ، روشنفکران آلمانی را غیرمسئول بار میآورد. دیگر نمیتوان به آنها نشان داد که گفتههایشان نادرست است، زیرا از یکسو مطالب آنها قابل فهم نیست، و از سوی دیگر، آنها میتوانند از آن طفره بروند و جا خالی بدهند. در حرفهای آنان هم همه چیز هست، و هم هیچ چیز نیست. ... آنها پیچیدهگویی و نوشتن به طرزی فهمناشدنی را تبدیل به ارزش کردهاند، یعنی اکثر آنها پیچیده اما بیمحتوا مینویسند. ... .
خواننده نمیتواند به او بگوید هگل عزیز این غلط است! زیرا مطلب مبهم است، معلوم نیست چیست؛ حتی روشن نیست که غلط است.
این موجب شده که اگر کسی روشن و ساده حرف بزند، این سوء تفاهم پیش آید که بسیار خوب ممکن است آنچه میگوید خوب و درست باشد، اما نوشتههایش به عمق و وسعت راستین نرسیده است!"
—-کارل پوپر، میدانم که هیچ نمیدانم.
مدیریت، سندها و برنامهها و چشماندازهای استراتژیک در زمرۀ تکنولوژیها هستند.
در پیش گرفتن اهداف آرمانیِ بینهایت دشوار و احتمالاً غیرعملی و غیرواقعبینانه موجب بهتعویق افتادن آن تا زمان مساعدتر میشود. ساخت یکبارۀ تکنولوژیهای کلان بهدلیل هزینههای انسانی و مالی زیادش، موجب دلبستگی جزمی به آنها میشود و این امر به نوبه خود امکان نقد و اصلاح آنها را تقلیل میدهد. در عوض، بهکارگیری روش تدریجی اصلاحات و رفع ناکارآمدی تکنولوژیها موجب میشود که طراحان و سیاستگذاران تکنولوژیها بهجای اینکه بکوشند با دلیلتراشی اشتباهات خود را موجه جلوه دهند و ثابت کنند همیشه حق با آنها بوده است و همواره در راستای رسیدن به اهداف بلند گام برداشتهاند، به تلاش و جستجوی خطاهای خود و اصلاح آنها بپردازند و به این ترتیب زمینه مناسبی برای تحقق ظرفیت های مثبت فراهم آورند.
کسی منکر این نیست که در همهجای دنیا کم و بیش تبعیضهای دینی و نژادی و جنسیتی در دانشگاهها وجود دارد و به همین دلیل هم قوانینی علیه این تبعیضها وضع شده است، ولی هنوز در پذیرش اینکه علم اساساً و بطور گریزناپذیری درگیر مسائل سیاسی است مقاومت میشود. اگر در فعالیت علمی واقعاً بیطرفی سیاسی وجود دارد، پس چرا دفاع نهادی و سازمانی از یک نظریۀ علمی وجود دارد؟، چرا باید مهم باشد که فارغالتحصیل کدام دانشگاه هستید؟ ورود سیاست به علم یعنی همین!
پس سیاست در فعالیت علمی حضور دارد، منتها باید تلاش کرد این سیاست، بهجای اینکه فعالیت علمی را به تجارت و معامله بدل کند، واجد ویژگی دموکراتیک باشددر تکنولوژی، بر خلاف علم، بهدنبال صدق و حقیقت نیستیم؛ تکنولوژی نیازمند تحقق معیارهای کارآمدی است که برساختۀ خودماست؛ بنابراین محلّی و وابسته به شرایط است.
بهطور کلّی دربارۀ تکنولوژیها میتوان پرسید که ایمن یا سالم هستند یا خیر؛ یک تکنولوژی اجتماعی و حقوقی یا قانونی آیا عادلانه است، حریم خصوصی را حفظ میکند؟ برای تحقق بخشیدن به ارزشها معمولاً هنجارهایی وضع میکنند؛ مثلاً برای تحقق ایمنی در رانندگی توصیه میشود که «با احتیاط حرکت کنید». این هنجارها معمولاً در هر حوزۀ حرفهای در قالب «نظامنامههای اخلاقی» یا «مقررات حرفهای»، مثل «مقررات ملّی ساختمان»، تدوین میشود و ممکن است درجوامع و مناطق و زمانهای مختلف تفاوت کند.
در حالیکه شناخت علمی هدفش صدق است؛ بههمین دلیل هم انتظار داریم نتایج آن کلّی و فراگیر و جهانشمول باشد.
همانطور که در علوم نمیتوانیم از اتخاذ نظرگاه بپرهیزیم، در تاریخ هم نمیتوانیم، و عقیده به امکان اجتناب از این امر، ناگزیر به خودفریبی و عدم دقت در سنجش میانجامد. البته غرض این نیست که مجازیم دروغ بگوییم و مسئلۀ صدق را سرسری بگیریم. هر وصف تاریخی از واقعیات، هر قدر هم تعیین صدق یا کذب آن دشوار باشد، یا راست است یا دروغ.
در تاریخ واقعیاتی که در دسترس ماست سخت محدود است و به خواست ما قابل تکرار و اجرا نیست؛ معمولاً واقعیاتی که با نظریۀ نارس سازگار است گزینش میشود. بنابراین به حق میتوان ایراد گرفت که چنین نظریههایِ آزمونناپذیر تاریخی مستلزم دور است؛ در حالیکه این ایراد به ناحق به نظریههای علمی گرفته میشد. اینها را به تفکیک از نظریههای علمی تعبیرهای کلّی تاریخی میگوییم. تعبیر نمایندۀ نظرگاه است، بنابراین حتی اگر فلان تعبیر تاریخی با تمام اسناد و مدارک موجود هم وفق دهد نباید آن را تأییدشده تلقی کرد. دوری بودن تعبیرها را نباید از یاد برد و همچنین نباید فراموش کرد که همیشه تعبیرهای دیگری نیز هست که شاید با تعبیر ما منافات داشته باشد، و با این حال، با همان اسناد و مدارک وفق دهد.
این دلیل بسیار ضعیفی است که بگوییم فلان تعبیر تاریخی درست است، چون بهآسانی قابل اعمال است و هر چه را میدانیم تبیین میکند. طرفداران «فلسفههای افشاگرانۀ» گوناگون، بهویژه در میان روانکاوران و جامعهکاوان و تاریخکاوان، اغلب از این نکته غفلت میکنند و شیفته و مفتون این امر میشوند که نظریاتشان به آسانی همهجا قابل اعمال است.
هیچ تعبیر تاریخی قطعی و نهایی نیست. هر نسلی حق دارد از خود تعبیرهای جدید بیاورد و حتی میتوان گفت مکلف به اینکار است، زیرا باید به نیاز عاجلی که از این حیث در میان است، پاسخ دهد.
—کارل پوپر