«بهکار بردن مفهوم x برای تحلیلهای دورۀ تاریخی Y درست نیست، چون این مفهوم در آن دوره وجود نداشته است»
این نظر یا انتقادِ رایج، یا بهتر است بگویم فرمول مبتذلی است که همیشه و همهجا کاربرد دارد - بدون اینکه نیازی باشد اصلاً به ادعای اصلی طرح و نظریۀ مربوطه توجه کنیم . اما یا اساساً غلط است، یا بهنحو پیشپاافتادهای درست است. زیرا مفاهیم و کلمات مهم نیستند؛ مهم نظریهها هستند، و انتقاد فوق تنها زمانی محتوای مهمی دارد که ناقد نشان دهد مفهوم x «لزوماً » متکی به نظریهای است که در دورۀ Y قابل کاربرد نیست. وگرنه در بهترین حالت این انتقاد - حالا هر چقدر هم با الفاظ عجیب بزک شده باشد - بیش از این معنا نمیدهد که "لطفاً بگویید منظور شما از مفهوم x چیست"؛ اما گاهی اظهار لحیه و فضلفروشی است!
اگر دست این جماعت بود اجازه نمیدادند که در کتابهای فیزیک نسبیتی و کوانتومی از مفاهیمی مثل "جرم" و "انرژی" و "نیرو" استفاده کنند، زیرا این مفاهیم در فیزیک کلاسیک معنای دیگری دارد! همانطور که الان میگویند برای تحلیل اوضاع فلان دورۀ تاریخی از مفاهیم "سیاست" و "سیاستگذاری" و ... استفاده نکنید!
هدف علم برساختن نظریههای صادق است؛ هدف تکنولوژیها کارآمدی است؛ نهادهای علمی از جنس تکنولوژیهای اجتماعی هستند.
آیا میتوان نشان داد که برخی تاریخنگاریها دربارۀ علم دچار خطای خلط مقوله شدند و احکام حاصل از تحلیلهای تاریخی خود از نهادهای علمی یا اجتماعی را به نظریههای علمی تسری دادند؟
«سالهاست که من منتقد به اصطلاح «جامعهشناسی معرفت» بودهام. نه اینکه فکر کنم هر آنچه مانهایم یا شلر گفتهاند نادرست است، بهعکس، اغلب آنچه گفتهاند بهنحو پیشپاافتادهای درست است»
کارل پوپر، اسطورۀ چارچوب
«پیشرفت علم» به معنی این است که "... با هر گامی که به پیش مینهیم، و با هر مسئلهای که حل میکنیم، مسائلی تازه و حلناشده را کشف میکنیم، و نیز در مییابیم جایی که بر آن ایستاده بودیم و آن را امن میپنداشتیم، حقیقتاً ناامن و نااستوار بوده است."
—— #پوپر، اسطورۀ چارچوب.
ونفراسن در کتاب Laws and Symmetry و بعضی مقالاتش نظریۀ معرفتشناسی جدیدی را طرح میکند که قرار است غیرموجهگرا باشد؛ او تا چه حدّ در این زمینه موفق است، و این نظریۀ جدید تا چه حد با فلسفۀ علم او سازگار است؟